بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

ماجراهای پسرم

تنظیم وقت خواب

بردیا از روزی که به دنیا اومد فاصله بین شیر خوردن هاش خیلی کم بود. ماههای اول هم من هر وقت شیر می خواست بهش میدادم و با توجه به کولیکی که داشت منظم کردنش حتی به صورت 2 ساعت یکبار هم ممکن نشد. به تدریج کولیکش بهتر شد و شبها فقط یکبار برای شیر خوردن بیدار می شد. تا اینکه بعد از اون مسافرت کذایی و از خواب پریدن هاش عادت شب شیر خوردن و همونجا خوابیدن کم کم شکل گرفت تا جائیکه تا همین چند روز پیش ساعتی یا دو ساعت یکبار شبها بیدار می شد و یه کم شیر می خورد و می خوابید و چون شب خوب نخوابیده بود روز به طور منقطع خوابش تلافی می کرد و من می موندم و سر درد و خستگی. تا اینکه چند روز پیش شروع کردم به جستجو در مورد تنطیم خواب و شیر خوردن نوزادان در شب....
19 آبان 1392

دریا !!!!

چند وقتی بود هر وقت قصد می کردیم بریم کنار دریا بارون می بارید!!! بالاخره این جمعه دل رو زدیم به هوای نیمه ابری و به همراه بابا بزرگ و مامان بزرگ بردیا رفتیم کنار دریا. بردیا برای اولین بار دریا رو دید . اول تو حال و هوای سه گاهی که تو راه گوش کرده بودیم ، بود و از عرش به فرش نیومده بود ولی یه مدت بعد دریا رو دید و محو تماشای موج هایی شد که نزدیک می شدند و بعد محو می شدند. توراه برگشت هم شیرش رو خورد و راحت خوابید.
18 آبان 1392

آیینه

وروجک خان داشت تو آیینه خودش رو نگاه می کرد تا منو دید دارم ازش عکس میگیرم غش غش خندید! ...
16 آبان 1392

بالاخره سینه خیز رو به جلو!

بالاخره یاد گرفتم چطور سینه خیز رو به جلو برم . تا حدودی خیالم راحت شد!!!! آخه هر چی رو هدف می گرفتم برم سمتش ازش دورتر می شدم!!! شما بگین اعصاب می مونه برا آدم ؟ اونوقت مامانم می گفت کمتر داد بزن!!! حالا هدفم چهار دست و پا رفتنه و گفته باشم اگه زود یاد نگیریم داد می زنم!!!
16 آبان 1392

عکس های اولین مهمونی

اینم عکس های اولین مهمونی که خاله فائقه زحمتش رو کشیده آقایون از راست به چپ ، وروجک مامان (بردیا )و آقا پارسا (مرد خوش تیپ عکس) عزیز خاله خانم کوچولو: پانته آ خانم گل گلاب قند عسل خاله ...
14 آبان 1392